بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Sunday, March 31, 2002

٭ 
*********************************************************

......و چنين گفت - 7
ايجاز و قدرت بيان و شوک در پايان :

گرگ و پيرمرد (داستان کوتاه)

شب بود و برف بود و جدا مانده ای ز راه
درسنگ چين يخ زد ه ای آتشي تباه

شب بود و مي شکست طلسم سکوت را
آواز جغد و زوزه ی کولاک گاه گاه

يکباره نقش دلهره و وحشت آفريد
از دور طرح نيم رخ گرگ روی ماه

مثل دو تير جامه ی شب را شکاف داد
برق دو چشم فسفری سبز در سياه

آن سوی ماده گرگي - کز کرده در کمين
اين سوی پيرمردی - تنها و بي پناه

ناگاه خيز و غرش و باراني از خراش
يکباره در سپيدی و شب- سرخي نگاه

***
باقي نمانده هيچ بجز کاج و برف و خون
در دور دست قهقه ی گرگ در پگاه


از: پيام بهتاش / بخارا / 18






٭ 
**************************************************

"خورجين -3 "
امروز بينيم روزيمون چيه از اين خورجين:

ميخائیل تال رو بزرگترين ترکيب زن تاريخ شطرنج مي دونن (ترکيب به سلسله حرکاتي
گفته ميشه که در ظاهر بي معني وحتي غلط هستند اما پس از چند حرکت به پوزيسيوني
برتر ميرسه).سبک پر از خطر و هيجان "تال" شطرنج رو از يکنواختي و روزمرگي بدر آورد.
در بسياری از بازيهای اين استاد بزرگ روس شما مي بينيد که يکدفعه وزير رو با يک رخ و فيل عوض مي کنه و بازی رو هم مي بره( اونهم در مقابل غولهائي مثل "اسپاسکي"
"فيشر" و حتي"کاسپاروف" !).شاه زندگي"تال" در 1992 مات شد.

سفيد :تال
سياه:تولوش
مسکو 1957/قهرماني شوروی


1c4 Cf6 2.Cc3 g6 3.e4 d6 4.d4 Fg7 5.f3 e5

6Cge2 Cbd7 7.Fg5 c6 8.Dd2 0-0 9.d5 c5 10.g4 a6

11Cg3 Te8 12.h4 Da5 13.Fh6 Cf8 14.h5 Dc7 15.Fd3 b5

16 0-0-0 bc4 17.Fb1 Fh8 18.Tdg1 Tb8 19.Cf5 C6d7 20.Fg5 Fg7

.21C xg7 R xg7 22.Fh6 Rg8 23.f4 e xf4 24.D xf4 Dd8 25. h xg6 C xg6

.26Dh2 Cde5 27.Ff4 Cf8 28.Dh6 Ceg6 29.Fg5 f6 30.e5 T xe5

.31F xg6 Tb7 32.Ce4 fg5 33.Tf1 T xe4 34.F xe4 T xg7 35.Tf6 f xg4

36Thf1 Cd7 37.T xd6 De7 38.T xa6 Rh8 39.F xh7 CB8 40.Ff5 Rg8

.41Fe6 F xe6 42.T xe6

سياه تسليم شد.

**
R:شاه
D:وزير
T:رخ
F:فيل
C:اسب





........................................................................................

Saturday, March 30, 2002

٭ 
***************************************************
"مرد امروز- 14 "

زرشک با يه آب هويج اضافه !!

آقا داستان اين بود که يه عده ای گرت و خاک کردن ما آزادی کلوم و غير کلوم ! رو خيلي
چاکراتيم و جون فدا مي کنيم و هر کي هر چي خواست بايد گف بزنه و حتي فحش ناموسي خواست به همه ملت بده (اون که گفت ايرانيها همه جاکشن . يادشه که؟) و از اين قسم اختلاطا. خلاصه روزگار هم هميشه( روم به ديفال)به خر مراد سوار نيست که.يه
شير پاک خورده ای رفت تو اين حموم عمومي و يه چن تاشون که ادعای گنده لاتي واصغر یه کتي شدنشون فلان رو فلان ميکرد خفتشون کردو يه کم مشتمالشون داد آقا يکي رفته آژان خبر کرده ! که تو مرام هيچ جاهلي نيس .اون يکي قهر کرده ميگه مني که جيک جيک ميکنم براتون چرا مشتمو وا کردين .اون يکي فلسفه بافته که ما مدعي العمو م نميخوايم البته اينو
از طرف عموم گفته ها!!( بابا رو که نيست) خلاصه بد جوری نالخ شدن .البته مرام نيس آدم کسي رو که داره قپي مياد سنگ رو يخ کنه امامحل هم حرمت داره و اگه توش زياد بالا پائين کني ميدن بزننت ديگه!! ديگه اگه يکي از اينا از آزادی و مرام و اين قسم برنامه ها حرف بزنه بايد بهش گفت زرشک با یه آب هويج اضافه !! خلاصه اين نوبه که گذشت اما من بعد اگه کسي خواست ادعائي بکنه بدونه نبايد برا آدمائي که آفريقا رو سياه کردن سياه بازی در بياره .


عزت مزيد




........................................................................................

Thursday, March 28, 2002

٭ 
*********************************************************************
"تذکره البلاگ- 4 "

باب چهارم- في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا "آيدا"

آن سرکرده عاشقان رباني..آن مرواريد تپه های مرجاني..آن ليلای ثاني.. داننده
رموز عرفاني..آن ماجده کريمه عاشق.. دوستي نان او محبت نيز قاتق..
دارنده سوادو علم بي حساب.. جوينده کمال و حکمت وکتاب..نهايت در علوم
دنيوی ..مدعيان علم پيش او منزوی.. آن منزجر از اين صابونها و تايدا.. ( ! )
شيخنا مولانا و وتدنا "آيدا" ( رضي الله عنها) در مسلک عشق سرآ مد و
صاحب گنج و درآمد بود.

نقل است چهار ساله بود که با همسالان خود ( از ذکور و اناث) فقط" لي لي"
بازی بکردی و هيچ تفريح ديگری نپذيرفتي. گفتند : آخر چه حکمتي است اين
کار تو؟ گفت:" لي لي مرا به ياد "ليلي" اندازد که عاشقش را ماجرائِي بس
عظيم باشد" ! . ريش سفيدان و دنيا ديدگان سر خود بر ديوار زدند گفتند:" يا
جرجيس پيغمبر اين بزرگ بشه مجنون ميشه" ! ( و همان نيز بشد!)
بيت :
هرکسي از کودکي عاشق بود
در بزرگي مجنوني لايق بود !

بسيار رقيق القلب بودی و همه را صله وانعام دادی.چون جشن وعيدی
بيامدی تومارها( نسخه سازمان ملل:کارتهای يونيسف) آماده بکردی و کتابها
بخريدی و هديه بکردی. مريدان پرسيدند: يا شيخ اين زمانه که گاوها همه از
شير و مرغان همه از تخم برفتند ومردان سه قلو بزائيدند(از سختي روزگار)
تو را چگونه چنين بخشايش است؟ گفت:" مرا فرشته ايست موکل که چون
سه بار نام او گويم في الفور ظا هر گشته استمالتم نمايد ومخارجم کفايت کند"
گفتند :"جبرائيل" باشد او؟گفت :ني. گفتند پس نام او چه باشد از بهر خدای؟
گفت:" با با ئيل" !!.( وز آنروز هرکه اين عمل کند چه ملک باشد چه آدميزاده
"با با" نامندش).

گفته اند جميع امراض عشقي را طبابت بدانست. روزی پسری را ماخوليا وتب
عشق عارض بشد و هر شب بگفت من فلان دختر را خواهم يا داس برگردن
خود زنم و چکش بر کله خويش کوبم تا نيست شوم !( مصحح: اين مرض را
امروزه جنون گاوی مي نامند).قصه نزد شيخنا بردند.دستور داد مجلسي آراستند
و جوان را بياوردند. گفت:" ای جوان چشمان خويش ببند".سکوت حکمفرما
گشت.پس شيخ به مردی تنومند اشارتي بکرد تا به جوان نزديک شود.پس از
مدتي جوان گفت:" ای شيخ چيزی در پاچه ام است و بالا مي رود" !! گفت:"
چشمان خويش بگشا". چون جوان چشم خويش گشود چيزی (.... !) ديد
هولناک پس وحشت زده بگريخت ! آنگاه شيخ روی به حاضران کرد وگفت:"
عشق نيز چنان باشد..چشمان تو بسته وچيزی در پاچه ات مي رود" ! حاضران
ازظرافت طبع و نيکوئي طبابت او در شگفت شدند.(آن جوان نيز تا عمر بداشت
زن اختيار نکرد!).

بزرگتر معجزت او زبانش بود.نحويکه هفتصد زبان زنده و سه هزار زبان مرده
بدانست. عرب را به لسان عرب و عجم را به زبان عجم پاسخ گفتي و هر که از
ياجوج و ماجوج و پشت کوه قاف نيز بيامدی شيخ ما زبان او بدانست. روزی دير
به مسجد شد.مريدان در پيش شدند تا بيابندش.پس ديدند در رهي ايستاده با ملخي
سخن گويد به زبان ملخان !گفتند:"ای مولای ما تو مگر زبان جانوران نيز بداني؟"
نگاهي عارفانه بکرد و گفت:" خاک بر سرتون.اگه نميدونستم پس چطوری با
شما جک و جونورا حرف ميزدم؟" از اين پاسخ دردناک جمعيت جملگي ملخ
گشته و بر آسمان شدند!!

چون ملک الموت قصد جانش بکرد گفت:" اجازتم ده تا فصلي در باب محبت
بنگارم" اجازت داد.چون تمام گشت گفت :"فرصتم ده بابي در ستايش محبوب
انشا کنم" پس اجازت داد مکرر.وعده چون سر آمد گفت:"مهلتي خواهم رساله اي
در مذمت بيوفائي بنويسم".عزرائيل غضبناک گشته گفت:" آيدا خانم مارو گرفتيا
بابا ما هزار تا کار داريم"پس دست و پای او بگرفت وکشان کشان ببردش !!
خدايش رحمت کند.





........................................................................................

Sunday, March 24, 2002

٭ 
**********************************************************
"مرد امروز- 13"

اما.....

دم هيئت شلوغه.علي انصاريان (مدافع پرسپوليس)اومده بود تو محل
سلام عليکي مي کنيم. دورو برش شلوغه. تو اميد جوان هم بازی بوديم.
ميگن بهروز (رهبری فرد) هم سر شبي اومده و رفته. اينجا فوتباليست
زياد داشته از علي پروين و مصطفي اردستاني و پرويز ابوطالب
بگير تا مهدی مهدوی کيا. دکتر وداداشش هم اومدن . حدود 5 سالي
ميشه که رفتن ميدون 58 نارمک .از اون بچه های توپن.

علم 15 تيغه رو پر بستن. تو 6 تا علم اون بزرگترينشونه. با پرهای
قشنگش ابهتي داره.
اما ...کربلا امشب چه خبره؟ من " عباس " رو خيلي دوست دارم
شجاعت همراه مظلوميت.طبل و دهل شروع ميشه : طبال محکم
بکوب و تنهائي " عباس" رو به همه اعلام کن .

برا 15 تيغه سه چار نفر هيکلي بستن. داداش دکتر هم هيکلي ميبنده.
دود اسفند همه جا رو پر کرده: طبال محکم بکوب مرام " عباس " رو
جار بزن. مداح دم ميگيره:
"يا ابو فاضل چرا سخن نمي گوئي؟"
5 تا علم کوچيکتر رو جلوتر مي برن. يا علي بلندی مي کشن دکتر و
دادا شش و چند نفر ديگه لنگر علم ميگيرن تا اولين علم کش بره زيرش.
" صلوات ختم کن"
اما...علم کش کربلا ياوری نداشت."يا اباالفضل"
40-30 متری ميريم . نزديک چارراهه.شلوغه.داداش دکتر مياد پشت علم.
ماشا الله هيکل خوبي داره."يا علی" بلندی ميگن يعني علم کش مي خواد
عوض شه.مرتضي ميره زير علم .سه پايه دار داد ميزنه:
"برچشم بد لعنت.... بشمار
برحسود وبخيل لعنت..... بشمار
بر شمر و يزيد لعنت.... بشمار
بر دشمن حسين بن علي لعنت.... بشمار
زور بازوش قوت زانوش
دين و آئين محمد صلوات"
همه بلند صلوات ميفرستن.
اما... علمدار کربلا رو هم همينطور حرمت نگه داشتند؟
مداح ميخونه:
"دريغا ای در يغا ای دريغا
خدايا بي برادر دخت زهرا"
آخ که دلم آتيش گرفت.
ميرسيم دم حسينيه دولابيها.30-20 نفری دم در حسينيه اومدن استقبال
هيئت:
"خوش آمدين اهل عزا امشب
بهر تسلای دل زينب
زينب پريشان است
عزيز گريان است"
طبل رو سه ضرب ميکنن . دود اسفند بلنده. قربوني رو زمين زدن.
نيم ساعت بعد چائي خورده مي زنيم بيرون.اما...ماجرای " عباس"
چِز ديگريست.





........................................................................................

Saturday, March 23, 2002

٭ 
******************************************
" نه چندان شوخي - 4 "

ا گه بشه از اين سايتهای خارجي بعضي لطيفه ها رو ترجمه مي کنم
ميدم خدمتتون ( البته ما مترجم نيستيم اما ترکي وارديم ! )

بهشت رفتن
پدر مورفي وارد يک عرق خوری در دوبلين شد و به اولين مردی
که ديد گفت:" فرزندم آيا ميخوای به بهشت بری؟" مرد گفت:" بله پدر"
کشيش گفت:" پس به خاطر خدا همين الان از اين جا برو ".

پيش مرد بعدی رفت و گفت:"پسرم آیا مي خوای به بهشت بری؟"
مرد گفت "بله پدر. خيلي دوست دارم."کشيش گفت:" پس همين حالا
از اين جا برو."
پدر مورفي همينطور ادامه داد تا به آخرين نفر رسيد .گفت:" آيا
مي خوای به بهشت بری؟" مرد بطری نيمه خاليش رو نگاه کرد و
گفت:" نه پدر نمي خوام!" کشيش با ناباوری پرسيد:"ای مرد جوان
يعني تو نمي خوای پس از مرگ به بهشت بری؟" مرد گفت:"اا چرا
پدر پس از مرگ حتما اما من فکر کردم شما داريد گروهي رو درست
مي کنيد که همين الان برن اونجا !!"

زتدگي پاک
آدم ژوليده و فقيری به رهگذری گفت : " آقا تورو خدا دو دلار
به من کمک کنيد." مرد گفت:" ببينم تو سيگار ميکشي؟"فقير گفت:"
نه آقا" .
-"مشروب مي خوری؟"
-"نه آقا من هيچ مشروبي نمي خورم".
-"پس بايد با من بيای بریم خونمون تا عاقبت سالم زندگي کردن رو
به زنم نشون بدم !"





........................................................................................

Friday, March 22, 2002

٭ 
*******************************************
" تلگراف فوری"
1.ای ميل حاجي جوابات نمي ده از " آيدا"ی عزيز ء " اپسيلون " گرانمايه و ساير
دوستان و آشنايان که قلم رنجه کرده و ابراز محبت نمودند کمال
تشکرات و امتنان داريم( پسر چه باکلاس شديما). وقتي اين اينترنت
مصب سوز درست شد خودم جواب محبتا تون رو مفصل ميدم.
2.اين ياهو يه ميل زده که از 24 آوريل سرويس pop3 پولکي ميشه
یعني " اوت لوک" بي "اوت لوک" ! عجبا سالي که نکوست از بهارش
پيداست! شيطونه ميگه بزنم فک مک اين ياهو رو بيارم پائين آخه مگه
نمي دونه رمز ايرانيها تو اينترنت چيه ؟ دو کلوم : free + sex
حالا sex رو که اينور بازا ر مي بندن . free رو هم که اونا بستن
یه بارکي در اين لا مصب رو تخته کنيد ديگه( دوباره قاط زديما)

چاقو خوردتونم







........................................................................................

Thursday, March 21, 2002

٭ 
*****************************************************
فرصتي نيست فقط بگم همه چيز رو شنيدم از وقتي که
بچه بودم اما :
با مرام" اباالفضل" چه کنم ؟ آخه معرفت تا کجا ؟







٭ 
*************************************************************

" مرد امروز - 12 "

1. سام وعليک اولند قضا يا.
2.مبارکا باشه.همتون سفيد بخت شين .ماچو بده بياد ( محرم نامحرم
يادت نره حاجي جون ).
3.نامرداس هر کي از افروز اشتراک بگيره. حاجي رو سکه يه پول کردن.
4.تذکراتي داده باشيم به اين حموم عمومي من باب رفاقت .که عشقي
اين قصه رو سوات موات حاجي قد نمي ده سر بندازه . بلکه اين
قسمت کار رفيقمونه با iq بالای 140( بيل گيتس 170 بوش 80)
خودشم وبلاگ داره . ( هر کيم فهميد کيه مشتلق داره پيش حاجي)
5.الان هم اين وخت ما داره تموم ميشه اين سه چار روز هم
که همش قطع بود . اگه خون به پا شد تقصير ما نيستا !

شوفرتونم




........................................................................................

Tuesday, March 19, 2002

٭ 
دلم واسه خوندن نوشته هاي صاحب وبلاگ !!! تنگ شده .. او صميمي .. و راستين مي نويسد .. الان كه وبلاگشو خالي ديدم .. حسابي دلم گرفت و... خدايا يه اشتراك خوب !! واسه دوست ما جور كن ..
(ميخواستم ادامه قصه قبلي رو بنويسم .. ولي يه حرف تازه تر دارم !! .. امروز وسط آسمون ـ كه خيلي آبي بود ـ ..يه كلاغ ديدم .. كه داشت واسه خودش جولون ميداد .. بالهاشو توي زاويه هاي مختلف مي چرخوند .چرخ ميزد .. يك سلطان تمام عيار !.. از اين پايين صداش زدم .. آقا كلاغه !...به جاي ما هم خورشيد خانمو ماج كن !.. به جاي ما هم .. دست روي شاخه هاي تازه در اومده بكش .. اصلا يه ذره به جاي ما هم پرواز كن !.. يه كلاغ ديگه اونورتر داشت ر روي چمن ها تند تند بالا و پايين مي پرييد .. يه باره وايستاد يه جوري به نگاه كردن...انگار داشت مي گفت .. بيچاره ! ديوونه شده ! .. (كلا غ ها هم عجب موجوداتي هستند .. بديهياتو دير منوجه ميشن !! )
.... نور خورشيد به پر و بال سياهش ..درخشش و جلا داده بود ...بالاي سر تمام شكوفه ها و جوونه درختها



........................................................................................

Sunday, March 17, 2002

٭ 
مي خوام اون قصه را شروع كنم ...پري كوچك غمگيني كه در اقيانوسي مسكن دارد و... دلش را در يك ني لبك چوبين ...مي نوازد ...آرام آرام...
واين نوشتن هم همون صداي ني لبك چوبي هست واسه آوايي كه پري نيستند ولي توي يه اقيانوس ...سرگردانند (مي خوام اداي دين كنم به فروغ...زن دردمند!هشيار و واقع بين ،ولي كلمات سپاسگزار را پيدا نمي كنم ..يه روز ديگه شايد ... )
امروز مي خوام از دل تنگي آدم ـپري هايي بنويسم ..كه بين دو وجه اسيرند .. آدمايي كه شيدايي و آرزوهاي پري وار دارن .. و گرفتار غصه هاي آدمان ..يه كم ماهي اند .. يه كم آدم ... دريا رو كه مي بينند .. اونها رو صدا مي كنه .. گشادگي و عظمت دريا .. با اونها آشناست .. ولي .. انگار جرمي در سلولهاشون رسوب كرده .. زمينگير و ساكن شده اند ... آدم ـپري ها .. رنج هايي دارند .. كه هيچ گوشي شنونده اونها نيست .. رنجاشون رو توي شعرهاشون .. توي آوازهاشون .. زمزمه مي كنند ..درست وسط اقيانوس !.. ...
مي خوام از اين به بعد .. قصه اونها رو بنويسم .. آخه تا حالا هيچ كس از آوازهاي غمگين اونها نفهميده ..كه چي پشت دلتنگي هاشون خونه كرده .حوصله شنيدن داريد ؟... ....



........................................................................................

Saturday, March 16, 2002

٭ 
روزگاري ست از بارش انتظار
در جاده هاي سرد
خيس و نمناكم
آفتاب من!
طلوع كن !
من همون تازه واردم !!!!
ميخوام .. نرم وآهسته وارد شوم .. مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهائي او !.. مي ترسم جنجال . هياهو .. نگرانش كنه .. من يه بچه كمرو هستم كه ناگهان بهم گفتن .. يه قصه تعريف كن !.. بذارين يه ذره خودمو پيدا كنم .. يه قصه خوب بلدم ..كم كم شروع مي كنم ...




........................................................................................

Friday, March 15, 2002

٭ 
َ**************************************
به پيشواز ....

پاک و بي آلا يش . صميمي و صريح . زيرک و مهربان و..
اين کسيه که نديدمش فقط از نوشته هاش مي شناسمش! آخه
اونم وبلاگ داره. اما قراره از فردا اين کلبه درويشي رو هم
با صفاش روشن کنه

دلت گرم و قدمت به مردم چشم ...







٭ 
***************************************
" خور جين - 2 "

خوب اين شب عيديه دست کنيم تو خورجينمون ببينيم چي در
مياد . خدا يا خودت جلو سر وهمسر شرمندمون نکن يا حق :

"سخنراني کورت ونه گوت درمراسم فارغ التحصيلي دانشگاه MIT "

خانمها و آقايان فارغ التحصيل سال 1976
کرم ضد آفتاب بماليد.

اگر مي خواستم برای آينده شما فقط يک نصيحت بکنم ماليدن کرم ضد آفتاب
را توصيه مي کردم . خواص آثار مفيد دراز مدت کرم ضد آفتاب توسط
دانشمندا ن ثابت شده است در حاليکه ساير نصايح من هيچ پايه و اساس
قابل اعتمادی جز تجربه های پر پيچ و خم شخص خودم ندارد. اينک اين
نصايح را خدمتتان عرضه ميکنم.

قدر نيرو و زيبائي جواني تان را بدانيد . ولي اگر هم ندانستيد ولش !
روزی قدر نيرو و زيبائي جوانيتان را خواهيد دانست که طراوت آن
رو به افول گذارد.اما باور کنيد که تا بيست سال ديگر به عکسها ی
جواني خودتان نگاه خواهيد کرد و به ياد مي آوريد چه امکاناتي در
اختيارتان بوده و چقدر فوق العاده بوده ايد . آن طورکه تصورميکنيد
چاق نيستيد.نگران آينده نباشيد. اگر هم دلتان مي خواهد نگران باشيد
فقط بدانيد که نگراني همان اندازه موثر است که جويدن آدامس بادکنکي
در حل يک مسئله جبر.

مشکلات اساسي زندگي شما بي ترديد چيزهائي خواهند بود که هرگز
به مخيله نگران شما هم خطور نکرده اند از همان نوعي که ساعت
چهار بعداز ظهر يک روز سه شنبه عاطل و باطل ناگهان ديد انسان را کور
مي کند.
هر روز يکي از کارهائي را که از آن وحشت داريد انجام بدهيد.
آواز بخوانيد.
با دل ديگران بي رحم نباشيد. و با کساني که با دل شما بي رحم
بوده ا ند سر نکنيد.
نخ دندان به کار ببريد.
عمرتان را با حسادت تلف نکنيد.گاهي شما جلو هستيد و گاهي
عقب. مسابقه طولاني است و سر آخر خودتان هستيد که داريد با
خودتان مسابقه مي دهيد.تعريفهائي را که از شما مي شود به
خاطر بسپاريد.ناسزاها را فرا موش کنيد.اگر موفق به انجام اين کار
شديد راهش را به من هم نشان بدهيد.
نامه های عاشقانه قديمي تان را حفظ کنيد.صورت حسابهای بانکي
گذشته را به دور بيفکنيد.
نرمش کنيد. بدنتان را هر قدر که مي توانيد کش بياوريد.

اگر نمي دانيد مي خواهيد با زندگيتان چه کنيداحساس گناه نکنيد
جالبترين افرادی را که در زندگي شناخته ام در 22 سالگي نميدانستند
مي خواهند با زندگيشان چه کنند. برخي از جالبترين چهل ساله هائي
هم که مي شناسم هنوز نميدانند.

تا مي توانيد کلسيم بخوريد. با زانوهايتان مهربان باشيد. وقتي قدرت
زانوهای خود را از دست داديد کمبودشان را به شدت حس خواهيد کرد.

ممکن است ازدواج کنيد ممکن است نکنيد.ممکن است صاحب فرزند شويد
ممکن است نشويد.ممکن است در چهل سالگي طلاق بگيريد احتمال هم
دارد که در هفتاد و پنجمين سالگرد ازدواجتان رقصکي هم بکنيد. هر چه
مي کنيد نه زياد به خودتان بگيريد نه زياد خودتان را سرزنش کنيد.
انتخابهای شما بر پايه 50 درصد بوده است هانطور که مال همه بوده.

از بدنتان لذت ببريد. هر طور که دلتان ميخواهد از آن استفاده کنيد. از
آن استفاده کنيد. از آنجه که ديگران درباره آن مي انديشند وحشت نداشته
باشيد.اين بهترين ابزاری است که در سراسر عمر خواهيد داشت.

برقصيد حتي اگر جز اتاق نشيمن خود جائي برای آن نداريد.
دستورالعملها را بخوانيد حتي اگر از آنها پيروی نمي کنيد.
از خواندن مجلات مربوط به زيبائي پرهيز کنيد. تنها خاصيت آنها اين
است که به شما بقبولانند زشتيد.

در شناخت پدر ومادر خود بکوشيد.هيچ نمي دانيد که آنان را کي برای
هميشه از دست خواهيد داد.با خواهران و برادران خود مهربان باشيد.
آنها بهترين رابط شما با گذشته هستند و به ظن قوی کساني که بيش از
هرکس ديگر در آينده به شما خوا هند رسيد.

به ياد داشته باشيد که دوستان مي آيند و مي روند ولي آن تک و توک
دوستان جاني خود را حفظ کنيد.برای پل زدن ميان اختلافهای جغرافيائي
و روشهای زندگي سخت بکوشيد زيرا هرچه از عمر شما بگذرد بيشتر
پي مي بريد که به افرادی که در جواني مي شناختيد محتاجيد.

يکبار در نيو يورک زندگي کنيد اما پيش از آنکه شما را سخت کند ترکش
کنيد.در کاليفرنيای شمالي هم يک بار زندگي کنيد ليکن قبل از آنکه بيش از
حد نرمتان کند ترکش کنيد.
سفر کنيد.

برخي حقايق لاينفک رابپذيريد: قيمتها صعود مي کنند سياستمداران کلک
مي زنند شما هم پير مي شويد.و آنگاه که شديد در تخيلاتتان به ياد
مي آوريد که وقتي جوان بوديد قيمتها مناسب بودند سياستمداران شريف
بودند و بچه ها به بزرگترهايشان احترام مي گذاشتند.

به بزرگترهايتان احترام بگذاريد.
توقع نداشته باشيد که کس ديگری نان آور شما باشد. ممکن است حساب
پس اندازی داشته باشيد.شايد هم همسر پولداری نصيبتان شده باشد.ولي
هيچ گاه نمي توانيد پيش بيني کنيدکداميک خالي مي شود يا جاخالي ميدهد.

خيلي به موهايتان ور نرويد وگرنه وقتي چهل سالتان شد شبيه موهای
هشتادساله ها مي شود. دقت کنيد که نصايح چه کسي را مي پذيريد
اما با کساني که آنها را صادر مي کنند بردبار با شيد.نصيحت گونه ديگر
غم غربت است. ارائه آن روشي است برای بازيافت گذشته از ميان تل
زباله ها گردگيری آن و ماله کشي بر روی زشتي هايش ومصرف دوباره
آن به قيمتي بالاتر از آنچه ارزش دارد.اما حرفم را در مورد کرم ضد
آفتاب بپذيريد.

جهان کتاب/19و20 /گلي امامي

تذکر:
1. همه قسمتها مورد تائيد اينجانب نيست(آخه من با يدهمه چيزو تائيد کنم!)
2.برای اطلاع از ماجرای کامل اين مطلب به مرجع داده شده رجوع کنيد.





٭ 
********************************************

اين مطلب رفت بالای صفحه ...با اجازه!



٭ 
******************************************

" مرد امروز - 11 "

داداش چرا ؟

چرا از" غصه" فرار کنيم ؟ داداش"غم " چيز خيلي نازيه ها .قدرشو
بدونيم . نکنه زبونم لال يه وقتي به خودمون بيايم ببينيم ای ددم وای
ديگه هيچي غمي نداريم. آخه من مي گم ما يه فرقي با اين ( روم به
ديفال) جک و جونورا ئی که تو بيابون خدا سر گردونن داريم.حالا
يکي ميگه فرقمون تو " عقل و سوات " يکي ميگه تو "اختلاط "
کردنه . اما من مي گم تو "دل گرفتنه " ! وقتي که به ياد کسي که
حضورش فقط برای تو کل کل و اعصاب زدن داشته بازم دلت
مي گيره خوب اين صفاتو نشون ميده ديگه . وقتي که با اين همه
گرفتاری يه روز به ياد اون بچه محلاي قديم که گل کوچيک
عشقتون بود غصت ميشه پا ميشي ميری تو اون کوچه قديمي که
ديگه کسي تورو نميشناسه اون تر شدن چشات پاکي تو نشون
مي ده حاجي . وقتي که از ديدن یه فرشته کوچولو تو پارک که
موهاشو از پشت بسته و شيطوني مي کنه دلت لرزيد قدر خودتو
بدون عشقي. وقتي به یه کارکر گفتي چرا ديروز نيومدی؟گفت: پسرم
مريض بوده. گفتي مريضيش چيه ؟ گفت : والا هنوز معلوم نيست
اما دکتر مي گفت اسمش لوسميه و تو پاهات سست شد بدون هنوز
دلت به اون بالاها وصله عزيز و وقتي غم رنجهائی که کشيدی تو
دلت افتاد و ديدی همش از ساده دلي خودت بوده بدون تو برنده ای
و اون که به اعتماد تو خيانت کرده باخته. تو اون دلت رو ساده نگهدار.

مريدتونم / ظهر جمعه 24 اسفند






٭ 
************************************************************
تلگراف فوری:

نسبت به مطلب بسيا ر بيشرمانه ای که يک فرد پست در وبلاگ
خود آورده بود من فقط واکنش آقای معصوميان را ديدم . فقط یک جمله :
تو ايراني که هيچ انسان هم نيستي !




٭ 
****************************************************

".....وچنين گفت - 6"

ماکيا ول در فلسفه سيا سي به عنوان استخراج کننده قوانين عملي حکومت
از تاريخ شنا خته مي شود. به نظرمي رسد گفته های او برای امروز است.
ببينيم چه گفته است :

- آدميان بيشتر اوقات به اشتباه گمان مي کنند که با فروتني مي توان بر غرور چيره شد
(کتاب دوم فصل 14 )

- اگر قومي که به زندگي در زير سلطه فرمانروائي مقتدر خو گرفته است
به سبب پيشامدی آزاد شود بدشواری مي تواند آزادي خود را حفظ کند.
( کتاب اول فصل 16 )

- کسي که به دادن وعده مجبورش کرده اند موظف نيست به وعده اش وفا کند.
( کتاب سوم فصل 42 )

-شا ه يا دولت جمهوری وقتي کاری را از سر ضرورت انجام ميدهند بايد طوری
وانمود کنند که آن عمل را به طيب خاطر و از روی گشاده دستي مي کنند.
(کتاب اول فصل 51)

- سردار سپاه نمي تواند از نبرد بپرهيزد آنجا که دشمن به هر حال خواهان
نبرد است.(کتاب سوم فصل 9 )

-حمله به شهری که در درونش اختلاف افتاده است و اميد بستن به اينکه
به سبب اختلاف دروني به آساني مي توان به آن دست يافت دور از عقل
است.( کتاب دوم فصل 25)

-هر فرقه ديني يا دولت جمهوری برای اينکه زماني دراز پايدار بماند با يد
هر چند گاه يکبار به اصول اوليه اش برگردانده شود.( کتاب سوم فصل 1 )

-از وطن به هر حال بايد دفاع کرد چه از راه افتخار آميز و چه با وسائل
ننگ آور.( کتاب سوم فصل 41 )

-در جنگ توسل به نيرنگ مايه افتخار است .(کتاب سوم فصل 40 )

گفتار ها / نيکولو ماکياولي /محمد حسن لطفي/خوارزمي( 77)





........................................................................................

Monday, March 11, 2002

٭ 
******************************************

" مرد امروز - 10 "

صلح سبز رو دريا ب حاجي( همراه با يک چشمک) !!

آقا جون ( وصد البته آبجي خانم )سام و عليک اولندش. گفتيم يه گزارش
جيک ثانيه از اين صلح سبز ( کلاسو داری يا نه مشتي ؟) بديم ختمتتون و
مرخص شيم.ما که سوات مواتمون به اين بر نامه ها قد نمي ده يه رفيق
( از اونائي که تو حموم و گلستون با هميم ! رفيق تورگي ) داريم فوخ ليسانسه
از شير يف ( خدا وکيل داری ما رو يانه ؟) زنگ زد "تيپتو" لازم داريم جنگي
معطلش نکن ! ديگه نگفتم کو جا و چي شي و اين برنامه ها ! فقط گفتم
" کرتيم به مولا . ا وامر ". خلاصه قرار مون شد" راه آهن ".
توماشين جريان رو يه کم حاليمون کرد که جريان مربوط به صلح و
آشتي و روبوسي اين حرفاس و قرار دعوا معوا نذاشته (آخه از اون
شابد والعظيميا ی تيره )!رفتيم کجا ؟ " توانير " پارک " نظامي " !
ديديم يه جا يه نازی داره برا جلسه ملسه.حالا اين رفيقمون هم هي
سفارش مي کرد " کلاس يادت نره !" .يواش مواش ديديم چن تا پسر
18-19 ساله و چن تا آبجي !! تشريفاتشون رواوردن . چن نفر ديگه
هم اومدن که سر جمع شديم 24-25 نفر . حالا جريانچي بود؟
" کميته پاکسازی کارون و ثبت آن به عنوان ذخيره جهاني". آقا ما که
هر چي نيگا کرديم و شعرای سپيد اونا رو شنفتيم ملتفت شديم طرف اينکاره
نيست ! به رفيقم گفتم غلط نکنم کاسه ای زير نيم کاسست. دو تا نماينده
مجلس هم اومدن که اولي کلي گله گذارون کرد من پاي "منبر"( عين حرف
خودشه) قبليم کلي جمعيت بوده حالا اينجا همش 25 نفرن ! ا ون يکي
هم که اصلا ميگفت با زورمن و اوردن حرف بزنم!! آقا ما شکمون
تبديل به يقين شد که جريان چراغوني پارساله و ماهمه سر کاريم !
زيگيل شديم ببينيم جريان چيه؟ خلاصه چند نفری رو که تکونديم و
اوضاع رو جمع و جور کرديم ديديم بابا اين سازمان ملل بد بخت
قراره به گروه های غير دولتي که برا محيط زيست کار کنن کمک
" دلاری " بکنه! گرفتي قضيه را يا با زم بگم ؟ تو اين نمايش نقشا
به اين صورت بود:
ما و اون بقيه : سياهي لشکر برای کوفي عنان !
کارون : نقش محيط زيست !
آقا يون پشت صحنه : کمک به حمل دلارها و هزينه در محل مربوطه !!
ولي خدا وکيل دم همشون گرم که اين سازمان ملل رو هم دودره ميکنن !


مرامتون عشقه .







........................................................................................

Sunday, March 10, 2002

٭ 
*****************************************

".......و چنين گفت- 5 "


" هر بار که دو عاشق با هم ملاقات مي کنند در حقيقت چهار آوا
هستند که سخن مي گويند . دو تا از آنها که مرئي هستند رابطه ای
متفاوت از دو آوا ئي دارند که نامرئي هستند.
شايد دو آوای مرئي مشغول بحثي خشونت بار در زمينه مسا ئل
مادی باشند اما ارواح آنها در صلح هستند و آرزو دارند به يکديگر
نزديکتر شوند ."

نامه "جبران" به "هسکل" /نامه های عاشقا نه يک پيامبر/کوئيلو/حجازی





٭ 
******************************************

" تذ کره البلاگ - 3 "

باب سيم : في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا " سيزيف"

آن عارف دلسوخته اسرار بر دل و لب دوخته آن قائل به سخنان
معنوی گفتارش چو شعر حافظ و ديوان مثنوی دارنده معرفت و
مرام محب سرباز و خدمت نظا م ء آن عاشق ياران جاني
مخا لف با شهوت وشهوت راني ء نامش ياد آور جدول مندليف
شيخنا مولانا و مقتدانا " سيزيف "(رحمه الله عليه) از سابقون
در امر کتابت و صدر نشين مجلس بلاغت بود.

ناشناسي او را پرسيد: يا شيخ اسرار نام خويش بر من هويدا کن.
گفت آنرا دو حکمت باشد: اول آنکه کنتوری ( نسخه فرهنگستان:
شمارنده ای) باشد فضولان را که اينک با تو به دو کرور رسيد!
دويم آنکه مرا در بلاد ( ظن : بلاگ ايضا : وبلاگ) دشمن بسيار باشد
پس نام مستعار گزيدم تا در امان باشم کينه آنها را.هر که اين حديث
بشنيد تصديق کرد سياستمدار تر از شيخ ما شيخ نبود !

در مجلس وعظ موعظه همي کرد: آگا ه باشيد که سه تن گرد هم
نيا يند جز آنکه چهارمين ايشان ابليس باشد.اول" لامب" که شيخي
است در ديار کفار و زنادقه ومدعا ی روشنگری دارد حال که ظلمت
تام باشد.دويم "شبح" که حال او چنان است که کس اورا نتواند ديد
و او همه را ببيند و آزار رساند در حد کمال. سیم " تلخون " باشد
که همانند آن گياهي است که چون دست بر او زني قانقاريا و خارش
گيری.گفتند يا شيخ آن" گزنه" باشد نه تلخون ! گفت: "گزنه" ابزار کفاشان
است .گفتند : آن "گزن" باشد . گفت:" گزن" آن است که در دشت بدود.
گفتند :يا شيخ آن "گوزن" باشد ! پس فريادی کشيد مهيب که :اي ابلهان
آن بوته ای است در بيابان ! ديگر کس را جرات نبود بگويد که آن
بوته" گون" باشد !

در محفل شيوخ هر کس نسب خويش بگفت و شرف بدان همي کرد .
گفتند : مولانا تو نيز نسب خويش بازگوی.سخت دژم شد گفت : "آيا
مرا نشناسيد ؟" گفتند :" مارا معذور بدار به سبب جهلمان!" گفت :
" دائو" را مي شناسيد ( وآن اشهر فيلسوفان بود در جا بلقا و
جا بلسا )؟ گفتند : آری او سرور ما باشد . گفت : "خوب من
ممدوشونم " د يگه !! از اين سخن در دم هفتاد نفر بمردند و آنها
که زنده ماندند همه سکته ناقص بکردند و کج بگشتند!!

هنگام وفات هشتصد سال بداشت. ملک الموت نشاني ازاو نداشت
وهرچه مي گشت او را نمي يافت .پس با "شبح" دست بر هم داده
و او در وبلاگش بنوشت : که من "سيزيف "را دوست بدارم وصلح
خواهم و آشتي جويم و هزار خدعه ديگر تا ساده لوحان را بفريفت
و نشاني او بيافت .ملک الموت به او نامه ( نسخه مايکروسافت:
ای ميل )بداد که " ای شيخ ديگه بسه پاشو بيا اينور کارت دارم.
اون cd هاتم بيار گوش بديم ".شيخ بدانست که بند بر آب رفته
باشد. پس ويروسي در غامبيو تر شبح انداخت ( تا عداوت تمام
کرده باشد) آنگاه ردای خود بر سر کشيده و درگذشت. خدايش بيا مرزاد.




........................................................................................

Friday, March 08, 2002

٭ 
******************************************

" خو رجين "

20 تا از 50 کتا ب برگزيده قرن رو اون دفعه
دادم خدمتتون اينم 30 تای بقيه .

21.انحطا ط و سقوط / ئه ولين و ( 1928 )
22.وداع با تما م آن بساط/ رابرت گريوز( 1929)
23.هفت نوع ابها م/ ويليام امپسن (1930 )
24.مجموعه اشعا ر / دبليو . بي .ئيتس (1933 )
25.آ قای ناريس قطا ر عوض مي کند / کريستوفر ايشر وود( 1935 )
26.خانه ای در پاريس / اليزابت باون (1935 )
27.موشها و آدمها / جان اشتين بک (1937 )
28.برايتن راک / گرا هام گرين (1938 )
29.مجمو عه اشعار / ای .ئی. هاوسمن(1939 )
30.به سطح آمدن برای تنفس / جرج ارول ( 1939 )
31.از العلمين تا زمزم / کيت داگلاس (1946 )
32.اعترا فات فليکس کرول / توماس مان (1954 )
33.جيم خوش شانس / کينگزلي ای ميس (1954 )
34.ميراث بره ها / ويليا م گولد ينگ (1955 )
35.ما ساژ دهنده عرفاني/وی . اس .نا يپول(1957 )
36.راه ميل تاون / اس.جي. پرلمن (1957 )
37.مجموعه اشعار کوتاهتر1927-1957 و1966 /دبليو . اودن
38.طبل حلبي / گونتر گراس (1959 )
39.اوج رونق دوشيزه جين برودی/موريل اسپارک(1961)
40.کلمات /ژان پل سارتر(1964)
41.مرگ يک طبيعت گرا/ شيموس هينی( 1969)
42.کلاغ / تد هيوز (1970 )
43.مجموعه اشعار /استيوي اسميت(1957 )
44.باغ سيماني / ايان مک ايوان (1978 )
45.خاطرات غير قابل اتکا / کلايو جيمس(1980)
46.مجموعه داستانهای "ربيت"/جان آپدايک(1960-1990)
47.مجموعه اشعار/ فيليپ لارکين(1988)
48.پسرکي مناسب / ويکرام ست(1993 )
49.تسلي نيافته ها / کازو ايشي گورو(1995)
50.آخرين فرما نها /گراهام سوئيفت(1996 )







........................................................................................

Wednesday, March 06, 2002

٭ 
*****************************************

" مرد امروز - 9 "

1.او لندش ختمتتون عرض کنم اين آقا يون فرنگي اومدن
از اين عروسک مروسکا به اسم " باربي " در ست کردن
که يه جورا ئی چشم خواهری آره و از اين حرفا !
حالا چن تا آدم قرتي هم اينجا پيدا شدن عروسک درست
کردن يکي بزن تو سر اونا يکي هم تو سر اين لينک
خودت تماشا کن ! آخه هرچی می خوام دندون به جيگر
بذارم مگه ميشه. با با ما رو چه به اين قرتي باز يا !
یه بارکي همه بريم پيتزا بخوريم ديگه ! آ قا حالا مي خوای
اسباب بازی درست کني کلاش ( همون کلاشينکف عزيز!)
درست کن بچه بزرگ شد بتونه کم کمش چار پنج نفری رو
دراز کنه ! اگه آر پي جي باشه که خودمم يکي ميخرم
وقتي پسرم رو( روم به دیفال ) ختنه کردم بهش میدم !
( زياد جدی نگير يد !! ).

2. دويمندش آقا شما تو صنعت هستي ؟ از همين خودرو
ملی تا پفک نمکيش . تق همه در اومده . ارواح خاک عمم
پس فردا با يد برا یه لقمه نون جلو افغا نيا دست دراز کنيما .
آخه شما برو تو کارخونه ها ببين. ماشين آلات مال زمانيه
که رضا شاه سرجوخه بوده ! یه مهندس از نساجي اصفهان
رفته بود انگليس مي گفت اين ما شين آلاتي که ما اين جا
باهاش توليد ميکنيم اونجا گذاشتن تو موزه بچه مدرسه ايها
برن ببينن ( شا يد اصطلاح صنعت موزه ا ی به همين
خاطره ) ! . حالا ما اومد يم سر عروسک سازی ( اما
شوما نگو چين سالي فلان قدر از عروسک در مياره .
اون عروسکا اين ريختي نيستن حاجي جون ) !
یک کلوم ختم کلوم : اين ريختي پيش بره همه از گشنگي
سينه قبرستونيم ! از حاجي تون گفتن از شوما هم نشنفتن .









٭ 
******************************************

" نه چندان شوخي - 3 "

" ابو تميم عبيدی حاکم مصر شد . روزی که وارد آنجا
مي شد مردم به استقبا ل او آمدند .عبدالله بن طبا طبائي
از ميا ن مردم گفت مي با يد امير حسب و نسب خود را
بيان کند . ابو تميم گفت : مجلسي آراسته مي کنم که شما
همه در آنجا باشيد و حسب ونسب خود را بيان خواهم کرد.
چون داخل قصر شدند و مردم همه در مجلس او نشستند
قدر ی اشرفي به ميان جمعيت پا شيد و گفت : اين است
حسب من . وشمشير را بير ون آورد و گفت اين است
نسب من. پس همه يک صدا گفتند : سمعا وطاعتا .

نتيجه گير ی سياسي : يک سياستمدار خوب بايد با صداقت
تمام بگو يد چه آدم پدر سوخته ا ی است.
نتيجه گير ی منطقي: مردم وقتي حرف حاکم را گوش
مي کنند که صادقانه به آنها زور بگويد ! "

گز يده زهر ا لربيع /نعمت ا لله جزايری/ ابراهيم نبوی







........................................................................................

Monday, March 04, 2002

٭ 
***--------------------------------------------------

"....وچنين گفت - 4 "

فرش :

دار را به خا نه مي برند و دار مي کنند
نقش فرش را که مي زنند
يا ر يار مي کنند
زار مي زنند
نقش يار مي زنند.

" منصور اوجي " / بخارا ( 19 )



٭ 
**-------------------------------------------------------"

" خورجين "

تو اين خورجين هر چي گيرم بياد مير يز م . هر چند ی دست
مي کنيم تو خورجين ببينيم چي در مياد . حالا ببينيم امروز چي در
مياد . يا شانس و يا اقبال :

* 50 کتاب یرگزيده قرن ( نگاه نو شماره 41 )

از : ساند ی تايمز
توسط: جان کری ( اديب انگليسي و استاد آکسفورد )
معيار : لذت از خواند ن ( نه احتيا ط از مبتذل نبودن و...)

20 تای اول ( به ترتيب تاريخ انتشار ) :

1. سگ تازی خاندان باسکر ويل / آ رتور کا نن دويل ( 1902)
2.فاسد الا خلاق / آندره ژ يد ( 1902 )
3.رفت و آمدها و يافته ها / رود يارد کيپلينگ ( 1904 )
4.ما مور مخفي / جوزف کنرا د ( 1907 )
5.اتا قي با چشم انداز / اي . ام . فا رستر( 1908 )
6.مرد ی که پنجشنبه بود / چسترتون (1908 )
7.حرف خاله زنکي / آر نولد بنت (1908 )
8.تاريخچه آقای پالي / اچ . جي . ولز (1910)
9.کودکي ام / ماکسيم گورکي (1913 )
10.هجو های اوضاع / تامس هاردی (1914 )
11.تصوير هنرمند در جواني / جيمز جويس (1916 )
12.شفق در ايتا ليا /دی اچ لارنس(1916)
13.پر افرا ک و ملاحظات ديگر / تي اس اليوت( 1917)
14.مجمو عه اشعار 1978 / ا د وارد تامس ( متوفي 1917 )
15.گاردن پارتي ( مهماني در باغ ) / کترين منسفيلد (1922)
16. شو ا يک سرباز خوب 1930 / ياروسلاو هاشک( متوفي به سال 1923 )
17.بر گهای بي حا صل / آلدوس ها کسلي ( 1925 )
18.گتسبي کبير / اسکات فِيتز جرالد (1925 )
19.يا د داشتها ي يک پزشک رو ستا / ميخائيل بولکا کوف
20. وسواس آ قا ي فرچون / سيلو يا تا نز ند وارنر ( 1927 )






........................................................................................

Sunday, March 03, 2002

٭ 
--------------------------------------------------------------

" مرد امروز - 8 "

ا ون بالا ها چه خبره ؟ بخش آ خر( کسا ئيکه جنبه ندارن نخونن )

شب ساعتای 7.5-8 يه رفيقمون ماشين ا ورد که رانند گي
يادش بديم ( البته بلد ه ها اما برا گواهينا مه تمرين مي کنه )
يکي دو بار تو " پيروزي " بالا پائين کرديم ديد يم شلو غه
امکان سپر به گلگير و اين جور برنا مه ها ميره گفتيم بريم
" بالا " شا يد خلو تتر با شه هم يه سيا حتي کرده با شيم !
" پيچ شمرون " رو گرفتيم مستقيم سمت ميدون " تجريش"
هر چي جلو تر ميرفتي اوضاع عوض مي شد لبا سا آ را يشا
ماشينا ( پسر يه بنز ديدیم کفمون بريد ) حتي غذ اي اغذيه
فروشيا و.....دختر اي راننده با ماشين مدل بالا.راستي اون موقع
شب کجا مي رفتن؟اون بالاها چه خبره؟من اين چیزا رو اين جاها
خيلي کم ديِدم.ا ين وبلا گا رم که مي خونم دارم شاخ در ميا رم :
مسا فرت خارج ء اسکي ءيه ما شين برا خودش یه ماشين با باش
چار تا م تو حياط ! مهموني رقص دخترا و پسرا....و ا ون لا زانياي
لعنتي ! شايد بگين من جواتم يا اصلا حسني ( اروميه ا ي) هستم !
نه من همينجا هستم :جنوب شهر ! اينجا هم عشق وعاشقي هست.
شما داستانای عشقي تون رو گفتين ؟حالا گوش کنيد !
بچه محلمون عاشق دختر سرکوچه شد . تراشکار بود .
پول نداشت. دخترم مي خواسش.خواسگار خوب اومد برا
دختره. داداشاش به پسره گفتن بکش کنار.نکشيد.گفتن اوضاع
نا موسي ميشه ها( ميدونيد يعني چي ؟ اگه نمي دونيد گوش
کنيد ).کنار نکشيد.خواسگاره ول کرد رفت (آ خه اون همه جا
مي تونس بره ).داداشا و با با ی دختره ميگن تقصيراين بوده.
يه شب کشيدنش خونشون.تا صبح تو زيرزمين مي زننش
دس وپاشو مي شکونن.صبح هم مي کشنش. ميرن کلانتری ميگن
آقا ما يکی رو کشتيم .برين برش دارين! حالا اون مي نويسه
عشقم بهم گفت "بلا" منم بهش گفتم ديگه با ها ت نمي رقصم ! !
حالا عا شقای فيلم هاي اکشن خارجي (که حتي من اسمشونم نشنيدم
چه برسه که ببينم) و آرتيست بازی بخصوص اون که باسرعت
150 دستی مي کشه ما شين گرون قيمتش سه دور بچرخه گوش
بدن ء آخه اينجا اکشن هم داريم . یه خونه 31 متری ( تا حالا
ديدِ ين؟ يه اتا ق پا ئين يه اتاق بالا با پله های آهني) 10-11 تا خونه
اونورتر ماست.سه تا داداش که دوتا شون زن داشتن با مادرشون
تو اينجا مي شستن.مادره داره سبزی خورد مي کنه داداشا سر پول
قبض برق ( حالا شما حساب کن دو هزار تومن ) حرفشون مِشه .
مادره از يکي طرفداری مي کنه.ا ون يکي ناراحت ميشه.چاقو رو از
دست مادرش ميکشه فرو مي کنه تو پهلوش.اون داداشم چاقو رو
بر مي داره مي زنه تو گردن داداشه در جا ميکشدش.بردنش
زندان تا قضيه روشن بشه .چهلم دادشه نشده تو زندان خودشو
دار زد ! قشنگ بود نه ؟خوراک مسعو د کيميا ئي و جشنواره است.
تو هم در حال خوردن آب پر تقالت اونو ببيني و نقد کني. ولي قبل
از اينکه بری کا نا دا آتش در نيستان ناظری رو قشنگ گوش کن:
"درد بي دردی علا جش آتش است".
اگر هم کسي گفت خوب من بابام داره .به همه هم که نمي تونم
کمک کنم پس خودم استفاده مي کنم يه روز با باش بگه :
-سلام
-سلام بابا ئي
-با با تو خيلي پول داری نه؟ اين هوا ( دوتا دستت رو تا اونجا که
ميشه از هم باز کن).
-آره با با ئي
-بابا ! بيست سال پيش که از شهرستان اومدی تهران هم
همينقدر پول داشتي؟
-نه با بائي
-پس با با اينا رو چی جوری جمع کردی؟
و....جواب رو تو وبلاگش بنو يسه .

علي یارتون

**از جناب سيز يف ( نظا م دوست عز يز ) که رخصتي برسم پيشکسوتي دا دن کمال تشکرا ت داريم. جيم جمالتو ميم محبتت دال دست علي سين سلامتيت.






........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]