بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Thursday, April 25, 2002

٭ 
******************************************************************
"....وچنين گفت-10 "
اين غزل را عارف نامي " ملکي تبريزی " در قنوت نماز صبح مي خونده:

"صبح است ساقيا قدحي پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

زان پيشتر که عالم فاني شود خراب
مارا زجام باده گلگون خراب کن

خورشيد مي زمشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عيش مي طلبي ترک خواب کن

روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسه سر مرا پر شراب کن

ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم
بامابه جام باده صافي خطاب کن

کار صواب باده پرستي است حافظا
برخيز و عزم جزم کار صواب کن"




........................................................................................

Wednesday, April 24, 2002

٭ 
******************************************************************

" مرد امروز - 17 " ( اين مطلب قابل بحثه )
مشکل چيست ؟ درد کجاست ؟

شکي نيست که کشور ما کشوری توسعه نيافته و آمريکا و اروپا آخره همه چيزن ( هر کي هم بزنه زيرش يا قرصش رو نخورده يا آمپولش رو اشتباهي زده ). خوب هر شير پاک خورده ای هم ميشينه ( يا وا ميسته )فکر مي کنه چرا اوضاع اين ريختيه؟ بعضي اين وبلاگا مثل عزيزان شبح .. فضول ..واخيرا اسلام شناسي به طور تلويحي يا تصريحي
باعث بد بختيای ما رو اسلام مي دونن ( هر چند افا ضات جناب اسلام شناسي رو سه سوت ميشه باطلش کرد).واقعا اين که کسي به طور کلي به اوضاع نگاه کنه و سعي کنه
فکری بکنه قابل تقديره و در اين هم که دينهای دروغين يا خرافات وارد شده به هر مکتبي
چه بشری و چه آسماني اوضاع رو به گند ميکشه هيچ شکي نيست ( نگاه کنيد به سير سوسياليسم که کار رو به اونجا کشوندن که به اسم مکتب تو جلسه هئيت وزيران تصويب
کردند DNA وجود نداره ! ) اما دليل اينکه صداسيما گوش به حرف مردم نميده اسلام نيست ..اينکه محيط زيست داره تخريب ميشه و خاکهای کشاورزی شسته ميشه
ميره تو رودخونه ها دليلش اسلام نيست ..عز یزان روشنفکر حداقل برای يکبار هم که شده راه رو تو خاکي نريم .اينکه سينمای ما جذاب نيست ..اينکه فوتبال ما مي بازه ..
اينکه صنعت ما بايد بره جلو بوق بزنه دليلش اسلام نيست ..اينکه من روشنفکر چهار چشم ( جدا" خودم رو ميگم )مفتخور شدم و حاضر نيستم با دوچرخه برم سر کار (همون کاری که رئيس شرکت فوجي و هوندا ميکنن ) تقصيراسلام نيست..ودليل خيلي نالخيای ديگه اسلام نيست ميدونيد دليلش چيه ؟ من که تو اين مدت نديدم کسي در اين باره چيزی بگه . در حاليکه 10 سال پيش گروهي از محققين ژاپني که روی مواضع سياسي ايران تحقيق مي کردند خيلي رک گفتند دليلش چيه ..آره : " نفت" . شما کافيه طي يه مراسم
شير نفت رو ببنديد ! اگه صدا سيما دست به سينه هر چي گفتين پخش نکر د( چون ديگه ممه رو لو لو مي خوره ).. اگه همه ژاپني نشدن وبا دوچرخه نرفتن سر کار ..اگه همه زمينهای کشاورزی رو ماچ نکرديم (چون ديگه پولي نيست که از گندم بگير تا روغن رو وارد کنيم )
...اگه وضع سينمای ما خوب نشد (چون مجبورن برای سر پا موندن بهترينها رو بدن بيرون و ديگه از کمک ممک خبری نيست )..وضع صنعت هم مطمئن باشين بهتر از اينها ميشه . خلاصه کلوم اونا ئي که 500 سال پيش تو کوير 30 کيلومتر قنات کندند ( که همه چار شاخ
ميمونن) .. اونائي که از زمينهای تفتيده جنوب با کارهای ابتکاری بهترين محصول رو در ميووردن ..اونائي که بهترين نقشه های قالي رو اختراع کردند ( که ما حا لا اسمشون رو هم نمي دونيم )و...هم مسلمون بودند اما....."نفت " نداشتند.

تذکر: درباره اينکه آ يا جامعه های پيشرفته مثل آمريکا واقعا بي دين ( يا حداقل بي اعتقاد به متا فيزيک) هستند( بخصوص در نسل اول مهاجرين )
و يا اينکه کشورها ئي مثل عربستان و امارات (دوبي )و حتي خود آمريکا (که بزرگترين توليد کننده نفت جهانه ) چطوری پيشرفت کردند (ونفت جلوی پيشرفتشون رو نگرفت) و خيلي سوالا ت ديگه اگه دوستان وارد بحث شدند ادامه مي ديم و الا زمين خورده همتون هم هستم .

عزت مزيد





........................................................................................

Monday, April 22, 2002

٭ 
******************************************************************

"تذکره البلاگ - ۵ "

باب پنجم في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا عباسلو

آن ملک العرفا ..آن تنديس عشق و وفا....آن رهرو حلاج و جنيد و بايزيد ..شراب عشق را هل من مزيد....آن صاحب روح و جسمي پاک..پرکشيده بر افلاک زخاک....آن هوشيار و
بي رقيب در کلام ..آن مهندس صاحب مرام....آن دوست آن حبيب ..آن کسره القلوب را طبيب....آن دارنده اسم اعظم..آن زاهد معظم....آن کافر به کيش ريائي..دمش دم مسيحائي....آن اسوه صبر بر مصيبت ..شد شهيد به راه محبت....آن سرو قامت صاحب زيبائي..آن نور دل و حظ بينائي....خطاب به اوست"مطرب مهتاب رو"..شيخنا مولانا و مرادنا "اعظم عباسلو"(رحمه الله عليه )....بزرگتر سالک طريقت عرفاني وز فرشتگان آسماني (کرماني؟) بود.


کثير البکاء بودی و بسيار گريه همي کردی.نقل است چو بدنيا آمدی جيغها بزدی ..اشکها بريختي و صداها در آوردی وحشتزا . هر کس بدو نزديک آمدی قنداقه بدريدی و پنجولش بکشيدی پنجولناک . سه شبانه روز خواب بر چشم همگان حرام بکردی ناگزير نزد پيری شرح ماجرا کردند.از اصل ونسب و قد وبالای طفل بپرسيد .چون جواب شنيد گفت چنين طفلي غيرتي دارد عجيب پس سه مرتبه به او بگوئيد" دختر کولي" ساکت شود در دم. چون اين کار بکردند غيرتي گشته ( بچه به اون کوچيکي ) و ساکت شد في الفور.(در مناقب العرفا آورده اند گر به طفلي بگوئي "دختر کولي " و ساکت شود دختر باشد والا پسر است -والله اعلم- لکن راههای آسانتری نيز برای تشخيص دختر يا پسر بودن طفل در دست مي باشد) !

کراما تش را بسيار شمرده اند و معجزاتش را برون از شمار.اما غريبتر عمل شيخ آن بود که يومي سه مرتبه قاط ميزد(وکس ديگر را توان چنين قاطي نبود).چون باران بيامد قاطي بکرد و چوبي برداشته بر ديگران مي زد و سنگ بر بچه ها مي پراند.چون طفلي کوچک بديد باز قاط مي زد و لپش مي کشيد و گازش بگرفت تا گريه اش دراورد. چون کلاغي
مي ديد آنرا بگرفت و پرش بکند و در همان حال زار مي گريست و قس عليهذا.مريدانش
گفتند: يا شيخ سوالي داریم امانمان ده که قاطي نکني تا باز پرسيم.گفت:امان دادم.
گفتند:چه سری است اين حال تو که چنين قاط مي زني؟ گفت: چون در کتاب در باره نيکان و بزرگان آمده است" وقاطيناهم به قاط عظيم" پس بر اين عمل مثوبتي است بسيار ومن بدان پای بندم.جملگي در شگفت شدند که چون باشد آنها اين حديث را نديده باشند.چون کتاب را آوردند ديدند در آن نوشته باشد" و آتيناهم به آت عظيم" و شيخ ما به سبب ضعف بصر آنگونه خوانده باشد! اما کلمه ای نگفتند چون کار از کار بگذشته و شيخنا (عليه الرحمه )بد جور قاطي بکرده بود.


سخنان نيکو و قصار از او بسيار بر جا مانده است. از جمله آنها "پيراشکي
ميوه ای بهشتي است" يا "شکلات را بليسيد تا زود تمام نشود " وديگر اينکه"شل سيلور اشتاين از حوريان است" اما رساتر سخن او آن بود که گفت : "کلاغ بلبلي است سياه با صدائي نکره " و اين بصيرت وی را همي رساند.

روزی بر منبر گفت : "که مرگ از برای عارفان تحفه ای است الهي و شيرين باشد و نيکو و گوارا و به به و چه چه و غيره .. پس از مردن مترسيد و از ملک الموت نهراسيد "چون سخن بدينجا رسيد بديد که عزرائيل بر در مسجد ايستاده و سخنانش را بشنيده است.
سراسيمه خود را از منبر بزير افکند و از در پشت مسجد ( که برای چنين عرفائي تعبيه گشته بود) بگريخت و عزرائيل نيز ور دنبالش .هرچه مريدان اصرار کردند که"بابا ولش کن حالا اون يه چيزی گفت" ملک الموت ( که بر صولتش گران آمده بود )نپذيرفت . پس در کوچه ای بن بست بگرفتش دست بند زده وببردش.خدايش رحمت کناد.










........................................................................................

Wednesday, April 17, 2002

٭ 
اينجا سرزمين توست.. تو ميتوني هر چه كه مي خواهي خلق كني... عشقي سرشار..يا جنوني بي حساب!... اگه هنوز هم فكر مي كني جنس دلهامون از همان جنس اجرام نوراني ايه..كه سالها پيش ..قلب مردمي رو سرشار كرده.. اگه فكر مي كني ... شيوه عاشقي رو ميدوني.. بيا يه بار ديگه ..آسمونو شكل همون رورهاي رفته ..از نور هاي عجيب بپوشون...يا بذار ..همه مون باوركنيم...فصل خواب هاي نقره اي گذشته..
..
چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهي
پس تو نداني اينقدر،كاين بشكنم..آن بشكنم

خوان كرم گسترده اي ،مهمان خويشم برده اي
گوشم چرا مالي اگر من گوشه نان بشكنم

ني ني ..منم سر خوان تو،سرخيل مهمانان تو
جامي دو بر مهمان كنم ..تا شرم مهمان بشكنم

اي كه ميان جان من تلقين شعرم مي كني
گر تن زنم خامش كنم ترسم كه فرمان بشكنم




........................................................................................

Tuesday, April 16, 2002

٭ 
اينو نوشتم كه باور كني ...شهيدم!..

گفتم برايت ..از طول جاده
گفتم مي آيم حتي ...پياده ..

پرسيدمت ار ره توشه ..گفتي
يك يا علي ..يا يك جو اراده!

وقتي گذشتي از پيچ آخر
ديدي رفيقت از پا فتاده !

من مرده بودم در بي نصيبي
تو رفته بودي ...پاي پياده !

بر سنگ قبرم حك كرده بودند
يك مردة نان ...يك بي اراده !

يا حق!



........................................................................................

Sunday, April 14, 2002

٭ 
******************************************************************
" مرد امروز - 16"

سابلکم !

داداشا و آبجيا چطورن؟ خوبيد؟روزگارتون به کام باشه و نازتون پر خريدار. چن تا همسايه جديد هم اومدن تو محله وبلاگا که به همه خير مقدم ميگم .صفا اوردين .مشرف.

تو اين چن روزه غيبت صغری رفيق رفقا احوالپرس شدن و ما رو عرق ريز محبتاشون کردن.
خيلي عزت دادين و منت گذاشتين . عزيز دل من هم که تلفني مرتب مار و شرمنده کرد
(اسمش رو فعلا نپرسين که مرام نيست) : شهيدتم به مولا.

اما تفصيل ماجرا و شرح گرفتاری زياده و رونق مجلس رو ميگيره. از بد قلقي کامفيلوتل بگير تا بد سرشتي روزگار. خلاصه زمونه ی نامردی شده . هر کي بيشتر نا جنسي کنه و کلک سوار کنه و رند بازی در بياره مردتره. والله ما از پيش کسوتا شنفته بوديم که :

" گر بر سر نفس خود اميری مردی
گر بر دگران خرده نگيری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگيری مردی"

اما انگاری " مشيری " بزرگ ( که نور به قبرش بباره) تو خشت خام جوهر زمونه رو خوب ديده و با طنز غريبي گفته :

"....از همان روزی که يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
(گرچه آدم زنده بود )

بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دريغ
آدميت برنگشت..."


مريضي و داغ عزيز و آدم نامرد نبينيد .












........................................................................................

Tuesday, April 09, 2002

٭ 
******************************************************************

"خورجين - 4 "

از اين خور جين بعضي وقتها یه چيزائي در مياد که خودمم انگشت به دهن مي مونم .نه جون من آخه ببينيد اين دفعه چي در اومده :

"....آب نيز نر و ماده دارد.

باور به نر وماده بودن آب در مناطق کم آب ايران باوری باستاني است.رو ستائيان ايراني در گذشته با معيار های خويش به اين تشخيص مي رسيدند.
بعنوان مثال در روستا های اطراف اصفهان روستائيان معتقدند: آب اگر نرم و هموار و بي سر وصدا حرکت کند ماده است واگر خروشان و تند حرکت کند نر مي باشد.

در اراک و روستاهای آن معتقدند : اگر پوست دست و پاي مقني هنگام کار در قنات زبر و خشن شود آ ب قنات نر است و اگر پوست دست و پای مقني نرم شود آب ماده است.

در اطرف ملاير معتقدند : قنات نر قناتي است که آبش کم و زياد مي شود و افت وخيز دارد و اگر برايش زن نگيرند قهر کرده ودر پي جفت خود رفته در نتيجه آب آن کم شده يا به طور کلي خشک مي شود ....

آئين های عروسي قنات

بر اساس همين باورها (که آب نر وماده دارد).....آئينهای عروسي قنات در مناطق کم آب
ايران شکل گرفته است....
....
....
استاد باستاني پاريزی مي گويد:
"جالبترين رسم مربوط به قنات و آناهيتا را بايد در اصفهان ديد.در يکي از روستاهای اصفهان رسم است که برای ازدياد آب قنات و حفظ آن از مخاطرات يک پير زن را برای قنات به عنوان همسر عقد مي کنند و پيرزن بايد هفته ای يکبار در آن قنات آب تني کند"
(بچه جنوب شهر: بيچاره قناته !!)
....
....
در تفرش نيز قناتي است که هنگامي که آب آن کاهش مي يافت بيوه زني را برايش صيغه
مي کردند.بدين معني که زن مورد نظر در ازای دريافت چند من گندم در محل بيرون آمدن
قنات(مظهر )استحمام مي کرد . کشاورزان از اين رهگذر معتقد بودند که قنات تهييج شده و همين هيجان سبب افزايش آب آن مي گردد...."

مجله شکار و دوستداران طبيعت/شماره 71








٭ 
******************************************************************
"....وچنين گفت - 9 "

منصور اوجي در نگاه به انسانها و طبيعت يک احساس روستائي و بي پيرايه دارد .دو
قطعه ازاو اين ديد را بهتر نشان مي دهد.


- دختران اين ديار
انگورها را که چيدند
نوبت انجيرهاست
وبعد
دو هفته به زيارت مي روند ءبه استراحت
وبعد پائيز است وبرگ ريز
و نوبت چيدن گرانترين گل جهان
- زعفران-

حال آنانند
پيش از طلوع
سبد در دست و ترانه خوان
برای چيدن پول مي روند

"ای يار ء ای يار"
دختران اين ديار

*****

کوليها
مثل همين شعر
به ميدانهای ميوه فروشان جهان مي آيند
با گيسوان شلال و
سرمه چشمان و
خلخال پای

شليل ها را ديد مي زنند و
انارها را..دست و
انگورها را.. لب و
گوجه ها را .. پای
وساعتها
شور مي ريزند ونمک
و سرانجام بي که خريدی کنند
مي روند کوليها...

ومن که
به ميدانها ی ميوه فروشان جهان رفته ام
شعر مي خرم ونمک
برای زخمهای دلم آ...ی
و بر مي گردم


منصور اوجي/ دفتر ميوه ها/ دفتر عشق






........................................................................................

Sunday, April 07, 2002

٭ 
********************************************************************

تلگرافات واصله

توضيح : پيرو مسائل و اتفاقات مهمي که در سطح جهاني در حال وقوع مي باشدو همچنين
مسائلي که ميان وبلاگها بوقوع پيوسته دو نامه به دفتر وبلاگ واصل گرديده است که
پيرو اصل اطلاع رساني آزاد در معرض ديد عموم قرار مي گيرد.

*******
- نامه آريل شارون به حسين درخشان

سلام داش حسين !خوفي با با ئي؟ دمت گرم به موسي!! خوشم مياد که متوجهي اوضاع از چه قراره !!‌ آخه اين فلسطينيای عجق وجق رو هر چي مثل پشه ميکشيم مگه تموم ميشن .اين گازای عقيم کننده رو هم که ميزنيم فقط زنا رو عقيم ميکنه و لي باز مردای عرب کار خودشون رو ميکنن!! اين حزب الله هم که تا ما رو مونم رو اون ور ميکنيم يه سيخونک به ماميزنه. تازگيهام که هر بچه ای از خونه ننه اش قهر ميکنه يه تانک به خودش ميبنده ميره زير نارنجک( ای با با انگار قاط زديما).خلاصه بد گيری کرديم داش. ولي باز حرفای شما خودش دلگرميه.اگه کاری نداری من برم يه چن نفر ديگه رو دراز کنم .

موسي يارت !






٭ 
**********

مديريت محترم وبلاگ عمومي

با سلام .احتراما متن کامل قطعنامه شورای امنيت جنوب شهر به پيوست ارسال
مي گردد .خواهشمند است دستور فرمائيد مراتب جهت اطلاع و اقدام مقتضي به استحضار کليه اعضا رسانده شود .


از:شورای يکنفره امنيت" جنوب شهر"

به: کليه بر و بچه های وبلاگيست

سا ويلي (همون سا مو عليکم)

به عرض حضورات ميرساند در هزار و هشتصد مين جلسه شورای امنيت جنوب شهر قرار شد برا کاهش تنش زدائي ! (سوات که نداريم بابامون تا دوم اکابر بيشتر نذاش بريم مکتب) يه مسا بقه اي چيزی بين وبلاگا بندازيم.يکي گفت " ليس بر ليس " بريم ديد يم بابا جلو اين فرنگياافت کلاسه.گفتيم تيله بشقليم د يديم تو کامفيلوتل که نميشه مات کند قليد توش. ميشه؟ خلاصه گفتيم شطرنج بزنيم شرطي سر " اکانت " !
قوانين اوليه:

1.هر بازی يک هفته وقت داره و پنج شنبه به پنج شنبه نتيجه رو تو وبلاگ عمومي مي زنيم به ديفال.

2.هر کي باخت بايد به اون يکي۱ ساعت اکانت مجاني بده.
تبصره: اگه پول نداشت( که اين مسئله بايد توسط کميته اقتصادي شورای امنيت تائيد بشه) بايد لينک اول رو تو صفحش بده به اون.
باز هم تبصره: اگه قبلا بهش لينک داده بايد بره در خونشون اون رو تا سر کوچه کولي بده!

3.برنده ها با هم بازي ميکنن و قهرمان اين مسابقات اسمش تو همه وبلاگا به عنوان لينک اول قرار ميگيره.

4.دس به مهره بازيه(البته نه جريان اون ترکه که تو اتوبوس کنار يه خانومه ميشينه . خانومه يه دفه دسش ميخوره به.....! ميگه آقا ببخشيد.ترکه ميگه : اهه دس به مهره بازيه !!) يعني هرکي حرکتش رو اي ميل زد يا آف لاين فرستاد نميتونه پس بگيره مگه طرف اجازه بده.

هر دو نفرميتونن به عنوان حريف با هم توافق کنن. چن تا حريف دور اول مسابقات ميتونه به صورت زير باشه:

1.شبح- فضول
2.هودر (حدر) - احسان
3.تلخون - سيزيف
4.لامپ- پرشيامون
5.سهراب منش- مضخرفات يک کنکوری
6.آشنا چهره غريب- ندا( پسر عجب بازیه حساسي ميشه !)
و....

(اگه قبول کنيد من حاضرم قرعه کشي کنم)

ضنمنا در حال مذاکره با سي ان ان براي پخش مستقيم هستيم !

هر کدوم از دادشا که قبول دارن بزنن قدش هر کدوم آبجيها هم که قبول دارن دستا بالا
( چون نميشه بزنن قدش!)

دبير شورای يکنفره امنيت جنوب شهر

"بچه جنوب شهر"

تذکر: اگه اين پيشنهاد مور د قبول واقع نشد حداقل بعنوان طنز روز قبولش کنيد( ولي اگه بعدا دوباره قمه کشي شد من از خونه نميام بيرون سوا کنما)





........................................................................................

Saturday, April 06, 2002

٭ 
*******************************************************************

"مرد امروز - ۱۵"

دل حاجي تنگ شده .برا رفيقاش برا اونائي که دوسشون داره اما حتي خودشون هم ملتفت نيستن!.. برا کسي که هنوز نديديمش !..برا همه ..! .خوب ميگي بشين يه نمه چشمتو تر کن دل صاب مردت باز شه.اما به من گفتن مرد گريه نميکنه! آخه اون قديميا کوه وصحرا داشتن مي گفتن داريم ميريم گندم درو کنيم بعد ميرفتن اون لاما ها گريه ميکردن آخر سرم ميومدن ميگفتن مرد گريه نميکنه ! بابا دس خوش عجب خالي بندائي بودن اين آقا بزرگای ما. اما تو اين خونه هاي فسقلي جنوب شهر بقول اون "دفترچه ممنوع" جا خال و يه کنجي پيدا نميشه برا اين برنامه جات. حالا ميگي اين ننه من غريبمات واسه چيه؟ ... خوب داداش هم دلش تنگ ميشه ديگه.يا اصلا بعضي موقعه ها ميره! !...عجب اسبيه ها آخه مرد مياد تو انظار عموم اين حرفا رو ميزنه؟ در و همسايه چي ميگن؟... بيا دوباره ما اومديم کام از کام بجنبونيم و يه کم اين سفره دلمون رو آفتاب کنيم زخم زبونا و ابرو بالا انداختنا شروع شد .بابا مرد ا سنگ صحرا و گرگ بيابون نيستند که اوناهم دل دارن و يه دفه ديدي رفت پس اين که خوندن "دل مي رود زدستم صاحبدلان خدا را" فقط واسه آبجي ها خوندن؟...زبون به کام بگير حاجي نکنه چيز خورت کردن يا طلسمات عجائب بهت بستن؟اين قسم شعرا مال شاعرای درباری و صله بگيره ما بايد همون " مرد بايد که در کشاکش دهر سنگ زيرين آسيا باشد" رو زمزمه کنيم...آره اون که رد خور نداره اما به حرمت رفاقتمون قسم حداقل بعد از اينکه رفتم سينه قبرستون اين رو رو قبرم قلمي کنيد :

محبت را بدل دادن صفای سينه مي خواهد
به ياد یکدگر بودن دل بي کينه مي خواهد

آوارتونم







٭ 
****************************************************************

"....وچنين گفت - ۸"

شيرين بر سر فرهاد در کوه بيستون رفته به او پيشنهاد مزد در ازای کاری که انجام ميدهد مي کند. فرهاد ميگويد من خود گنجي دارم . شيرين مي پرسد آنرا از کجا آورده ای ؟وفرهاد چنين مي گويد

" .. بگفت اين گنج را چون کردی انبوه
بگفت از بس که خوردم تيشه چون کوه
...
...
بگفت اين گنج را حاصل ندانم
بگفتا بي نيازی زين اين وآنم
بگفت اين بي نيازی را غرض گو
بگفتاتا نياز آرم به يک سو
بگفتا چون به يک سو شد نيازت؟
بگفتا گيرم آن زلف درازت
بگفتا جز سيه روزی چه حاصل؟
بگفت اين تيره روزی مقصد دل
بگفتا باز مقصد در ميان است؟
بگفتا زانکه مقصودم عيان است
بگفتا چيست مقصودت؟ بگو فاش
بگفتا جان فدای روی زيباش
بگفتاچيست جان؟گفتا نثارت
بگفتا چيست تن؟ گفتا غبارت
به دل گفتا چه داری؟گفت يادت
مرادت گفت چه؟گفتا مرادت
بگفتا بی خودیء گفتا زرويت
بگفت آشفته ایء گفتا زمويت
بگفتا ازعاشقي باری غرض چيست؟
بگفتا عشقبازان را غرض نيست
بگفتا محرمت که؟گفت حرمان
بگفتا همنشينت؟گفت هجران
بگفتا جان در اين ره بر سر آيد
بگفتا بالله ار جان در خور آيد

زپر کاری به هر سو مي کشيدش
به کار عاشقي مردانه ديدش
به دل گفتا که اين در عشق فرديست
به کار عاشقي مردانه مرديست...."


ديوان وحشي بافقي/ادامه از وصال شيرازی/باب شيرين و فرهاد





........................................................................................

Wednesday, April 03, 2002

٭ 
***************************************************************

اين بلاگر چه مرگشه؟

حموم عمومي وا شده برين یه دوش بگيرين .



٭ 
***********************************************************

"نه چندان شوخي - ۵"

جوکای خارجکي:

-زمستان کانادا

پيرمردی تو کانادا نزديک مرز زندگي مي کرد. يک روز ماموران دولت برای بررسي به اونجا
اومدن.بعد از چند روز کار بهش گفتن: آقا با وسائل جديد معلوم شد که اين قسمت در حقيقت متعلق به آمريکاست.پيرمرد گفت : خدا رو شکر چون فکر نميکردم امسال ديگه
طاقت زمستون کانادا رو داشته باشم !!

- قدرت دزد ان دریائي

سالها قبل - اون موقع که کشتيها هنوز بادباني بود-کاپيتانی به همراه کشتي وملوانانش
به يک کشتي دزدان دريائي برخورد کردن.در حاليکه ملوانها ترسيده و آشفته شده بودن
کاپيتان فرياد زد:معا ون ! برو اون جليقه قرمز من رو بيار!

اون هم رفت و جليقه قرمز کاپيتان رو اورد .کاپيتان هم پوشيد و جنگ رو شروع کرد و با اينکه چند تا تلفات دادن دزدها رو عقب زدن.شب وقتي همه دور هم جمع شدن ملوانها گفتن:کاپيتان چراشما جليقه قرمزت رو خواستي و قبل از اينکه جنگ بشه پوشيديش؟کاپيتان يک نگاه مخصوصي به همه کرد و گفت :برای اينکه اگه من زخمي شدم خوني که رو لباسم مي ريزه معلوم نشه و شماها نتر سين و جنگ رو ادامه بدين.
ملوانها همه ساکت شدن و شجاعت کاپيتان رو تو دلشون تحسين کردن.

صبح روز بعد ديده بان داد زد دو تا کشتي دزد دريائي مي بينم.کاپيتان خونسرد مثل هميشه داد زد :اون جليقهء قرمز من رو بياريد! جنگ در گرفت و با اينکه ملوانها چندتا
تلفات دادن باز دزدها رو عقب زدن.

روز بعدش دوباره ديده بان داد زد ده تا کشتي دزد دريائي مي بينم.ملوانها همه ساکت بودن ومنتظر فرمان هميشگي .کاپيتان خونسرد مثل هميشه دادزد:بريد اون شلوار
قهوه ايه من رو بياريد !!







........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]