بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Thursday, October 31, 2002

٭ 
******************************************************************
"مرد امروز - 31 "

ما زنده به آنيم که آرام نگيريم....

تذکره رو دوست داشت..همون اول رفته بود سراغ آرشيو و همه رو در آورده بود..اما آخه نا اميدی چرا؟ خود کشي واسه چي ؟اصلا" کلاغ به کنار ...آمار تو ايران هم زياده..بهار مي دوني چرا؟ اگه بيا ييم بگيم :

"....ادبيات ما، منهاي خيام، همان پير دختر ناتوان است كه به كنجي كز كرده و ناله مي‌كند..."
"مذكرهاي ما هم حتي سيمايي مفعولانه دارند: مجنون را مي‌گويم.."
"...بيش از دو هزار و اندي سال “ عشق به زمين“ را در گوش فرهنگ ما خوانده‌اند..اين حيلهء ديرپاي، امروز هم حتي در نيمروز روشن تاريخ، سادگان بسياري را به دهان مرگ مي‌اندازد؛ "
"تو الان داري در خونهء خودت زندگي مي‌كني،
در حالي كه ما كه در ايران هستيم تو خونهء خودمون نيستيم..“
"..ديگه نمي‌خوام هيچوقت در ايران زندگي كنم.."
و....
اگه " اي ايران اي مرز پر گهر " ممنوع باشه...اگه از دين و ايمان و پيغمبر وامام هم نشه دفاع کرد..سياست هم که افلاطون اون رو فرق انسان با حيوان ميدونه کنار بذاريم و از طرف ديگه هم آدم نتونه به يه جای جديد وصل شه ..جهان بيني جديد رو برا خودش بسازه..خيمه ی خودش رو بنا کنه...سرگردون مي شه ..معلق مي شه...و گاهي ممکنه اين تعليق از طنابي باشه که به سقف اتاق خواب آويزونه...ببين منو ..گرفتي ؟
اين حرفا با حرف کسائي که اول انقلاب مي خواستن با بلدوزر تخت جمشيد رو خراب کنن توفير زيادی نمي کنه. مي گن زمان شاه اومدن گفتن :"اعليحضرت .. کارخونه ساختيم..اتوبان ساختيم..ديگه همه چي داريم..فقط آثار باستاني يه کم کم داريم" گفت : "خب ..يه چند تا آثار باستاني هم بسازين"...اين جوکه اما الان مالزی مياد يه برج مي سازه اونقدر روش تبليغ مي کنه تا بشه آثار باستاني..بشه نماد ملي ..چرا ؟ که پاش وايسن کار کنن..اميد داشته باشن و هويت..اونجور که آلمانيها به هيتلر احترام مي ذارن ما به کوروش و حافظ و سعدي بگير تا شهيدائي که جونشون رو دادن ..نمي ذاريم..پس گله نکنيم که چرا کلاغ و کلاغها مي رند..اون تيغي که رگ بالای مچ رو باز ميکنه با همين حرفا تيز ميشه...

عزت زياد






........................................................................................

Thursday, October 24, 2002

٭ 
******************************************************************

"....و چنين گفت - 26 "

[ای برادر عزيزم ... ]

"سرانجام تو نيز روزی نزدم خواهي آمد
از يادم نخواهي برد
و رنج به پايان مي رسد
و زنجيرها مي گسلند

اما هنوز ، تو ای برادر عزيزم ،مرگ
دور و بيگانه مي نمائي
و چون ستاره ای سرد
بر فراز پريشانيم ايستاده ای

اما سرانجام روزی پيش خواهي آمد
و پرفروز خواهي بود
بيا ،محبوب من،من اينجايم
مرا در برگير ،من از آن توام"

هرمان هسه









٭ 
******************************************************************

تلويزيون اردبيل داشته راز بقا نشون مي داده که يه شيره دنبال يه گور خر کرده بوده ...
گور خره با لقد مي زنه شيره رو مي کشه.. تلويزيون برنامه هاشو قطع مي کنه و آهنگ ميذاره: "..ورزشکاران ..دلاوران..به نام يزدان پيروز باشيد..."






........................................................................................

Monday, October 21, 2002

٭ 
******************************************************************

" تذکرِة البلاگ - 12 "

باب دوازدهم في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا " محمد "

آن عالِم نامي ..آن قرين عطارو با يزيد بسطامي ...آن غريب نيشابوری ..آن به تنگ آمده از دوری...آن مغناطيس عالم فيزيک.. آن رقاص باباکرم و بيريک ...آن تالي تلو پلانک و وبر..آن شناسنده ی هِر از بِر...آن منتقد اصحاب الدين ..آن غواص دريای يقين...آن مومن به دين شادی و محبت ..شيخنا مولانا و مقتدانا "محمد " - رحمه الله عليه - صاحب خلقي نيکو و سری بي مو بود.

صاحب فراست و بذله گو بود.نقل است که چون بدنيا آمدی گريه نکردی. طبيب بر بالين وی حاضر بود. علي الرسم ضربتی بر باسن وی بزد تا بگريد ..طفل گريه نکرد.دويم بار محکمتر بزد باز گريه نکرد.سيم بار محکمتر بزد - چون ضربتي که بر طبلي زنند در هيئت - پس طفل رو ی بر طبيب کرد و گفت :" ناقلا..اگه باسن خودت هم بود همينجوری مي زدی ؟"..پس همه خنديدند و طبيب خجلت بسيار ببرد.


اذکار شيخنا عجيب و سخنانش غريب بود. از آن جمله مي گفت :"پشمبل".."شفتاقيل"..
"قريشمال".."قلندوک".."قولمباز"..و بسيار اذکار ديگر. روزی مريدان گفتند :"اي شيخ اين کلمات را معنا چه باشد ؟" ..شيخ گريست وگفت : " آن هنگام که مهبانگ و انفجار عظيم بشدوعالم پديد بيامد من نيز بودم و ديناميت به ملائک مي رساندم..که موج انفجار مرا بگرفت و اينک هر از گاهي موجي مي شوم واين سخنان بي اختيار از من صادر مي گردد" ..پس همه زار بگريستند..و هشتاد درصد جانبازی به او بدادند تا از مواهب آن برخوردارگردد.


اسلام آوردن شيخ را شگفت نوشته اند و آن اينکه شيخنا از طفوليت در علم دين پرسش مي کردی و بر مشايخ قوم اشکال مي گرفتي . چون هفت ساله بشد ..بزرگان قوم گفتند اينگونه نشايد که فتنه گردد و ديگران را گمراه کند . بدو گفتند:" محمد ..بايد که مسلمان گردی"..پس شيخنا - عليه الرحمه- چون و چرا کردن و دليل خواستن آغاز کرد. لکن به ناگه سه مرد قوي پنجه او را از پشت گرفتند و شروع به مسلمان کردن (ختنه کردن ؟)او کردند..نقل است که شيخ فرياد مي زد :" هر کاری که بکنيد بيشتر از دو درصد نمي تونيد من رو مسلمون کنيد بقيه ی من آزاده "..پس همه تصديق کردند که دين به اجبار نباشد.

نقل است که "نظريه ريسمان" از او باشد.آورده اند که با دوشيزگان و دخترکان بسيار محشور و مانوس بودی. روزی اورا گفتند :" يا شيخ آخر سالک را عبادت بايد تا به خدای -عزوجل- در رسد حالي که تو کار ديگر کني"...شيخنا نگاهي بدانها کرد و گفت:" همصحبتي با دوشيزگان..محبت آورد و محبت رقت قلب آورد و رقت قلب گريه آورد و گريه نرم خوئي آورد و هر آنکه نرم خو گردد نيکي کند ..ونيکي ريسماني است که تورا نزد خدای -عز وجل -رساند" پس همه گريستند و فرياد بزدند " ما هم ريسمان مي خوايم" ..پس شيخ دوشيزه ای به عقد هر يک در آورد و اين نظريه را "نظريه ريسمان " نام نهادند.


نقل است که سالها در منزلي سکنا بداشت و عبادت همي کردی . پس چون قصد هجرت بکرد ..دست بر آسمان برد و گفت :" خدايا .. فرشته ای بفرست که قوی باشد و مهربان و مقرب درگاه تو باشد تا مرا ياری رساند" پس خداوند مراد را بر او فرستاد...اين بر شيخ گران آمد که مرادي که با او پيتزا همي خورده باشد اينک فرشته گشته باشد پس فرياد زد :

"اگه خدائي اينه
اگه فرشته اينه
نمي خوام چشمام دنيا رو ببينه "

و جان به ملک الموت تسليم کرد.خدايش بيامرزاد.



















........................................................................................

Friday, October 18, 2002

٭ 
******************************************************************
"....وچنين گفت - 25"

ای مصبتو شکر...

"..گياه وحشي كوهم،نه لاله گلدان
مرا به بزم خوشي هاي خودسرانه مبر...
به سردي خشن سنگ خو گرفته ام
مرا به خانه مبر...
زادگاه من كوه است

ز زير سنگي،يك روز سرزدم بيرون
به زير سنگي،يك روز مي شوم مدفون
سرشت سنگي من آشيان اندوه است...

جدا ز يار و ديارم دلم نمي خندد
ز من طراوت و شادي و رنگ و بوي مخواه

گياه وحشي كوهم در انتظار بهار
مرا نوازش و گرمي به گريه مي آرد
مرا به گريه ميار...

ژاله اصفهاني"

به نقل از آگاپه ( هر کي هستي بيشتر بنويس ...)









........................................................................................

Thursday, October 17, 2002

٭ 
******************************************************************

"مرد امروز -30 "

بعضي چيزا منو فشار مي ده..

انار کيلو ئي 350 تومن منو فشار مي ده..ترور رهبرای حماس منو فشار مي ده ...اينکه دختر همسايمون سي ويکي دو سالش شده و خواستگارخوب براش نمياد منو فشار مي ده..مسافرای اتوبوس واحد تو چهار راه مولوی منو فشار مي دن..دوست داشتن منو فشار مي ده..بي پولي خيلي فشار مي ده..مي رم دکتر ميگم زياد سرفه مي کنم ..دست مي کشه زير گلو ملو که يعني دارم لوزه هارو معاينه مي کنم ( اما من که مي دونم مي خواد فشار بده )..بعد مي گه برو رو تخت بخواب اومدم ..دبيا...يه دفه مي بيني يه چيزی رو بهت فشار مي ده..ناقلا مي گه آمپولت مي زنم خوب شي..خب وقتي دکتر اين مملکت آدم رو فشار بده..مي خوای بقيه فشار ندن؟ اصلا همين هوا چه فشاری مي ده...760 ميلي متر جيوه بابا کم نيست..برا همين تصميم گرفتم اگه من بعد کسي منو فشار بده ..منم فشارش بدم..:

"تو محبوب مني و من دوست دارمت
اما اگر فشارم دهي ..مي فشارمت"


زير فشارتونم ...






........................................................................................

Friday, October 11, 2002

٭ 
*****************************************************************

روی تو کس نديد و هزارت رقيب هست
در غنچه ای هنوز و صدت عندليب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غريب نيست
چون من در آن ديار هزاران غريب هست
در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
هرجا که هست پرتو روی حبيب هست
آنجا که کار صومعه را جلوه مي دهند
ناقوس دير راهب و نام صليب هست
عاشق که شد که يار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نيست و گرنه طبيب هست
فرياد حافظ اين همه آخر به هرزه نيست
هم قصه ای غريب و حديثي عجيب هست







٭ 
******************************************************************

"مرد امروز - 29 "

پا رو ميکنه تو سگک ..گوش ميخوابونه ..رکاب مي زنه ..


آقا اينجوری که اين بانوی مکرمه ی ماجده فرمودن ماها اومديم با دست پس مي زنيم و با پا پيش مي کشيم..يعني يه چيزائي تو مايه لِنگ کردن و فتح پا..يا مثلا بز کِش کردن و با سربندِ پي رو پل بردن..اما رو هوا يه بدل خورديم سه امتيازی..حالا هم که اينا پارو کردن تو سگک کلاته..گوش خوابوندن ..رکاب مي زنن ..ميکروفن رو ميدم همکارم آقای عامل...
اما گذشته از شوخي ما اصلا کي باشيم که بخوايم بد کسي رو بگيم ....اما اول اينکه خب ماايرانيها چون يه مقدار بسته تر بوديم ..حالا اگه کسي از مسائل شخصيش رو برامون بگه ( حتي اگه صبحونه ای باشه که صبح خورده )برامون جالبه ..و دخترها بيشتر اينجوری مي نويسن و جالب و خوندني هم هست اما خب مثلا علي عسگری که داستانهائي رو مي نويسه يا نويد که ابتکارهائي رو به خرج ميده ارزشگذاری ديگه ای رو مي طلبه..
دوم اينکه ..بعضي ها که به صورت يه مقدار تهاجمي و..مي نويسند..مثل خورشيد خانوم که گفت ايرانيها ( روم به ديفال ..روم سياه..گل وگلاب به روتون ) همه جاکشن..يا معني اين کلمات رو نمي دونن..يا يه مقدار تحت تاثير عوامل ديگه ای اينجور ی مي گن ( يا مثلا " با پينک سوار تاکسي شديم و اون پسر جلوئي رو جوکش کرديم و ..يا عکس مالديني که روی کول توتي سواره -يه چيز تو همين مايه ها - رو زدن بگي " کاش من اون زيريه بودم " ..) به نظر من يه مقدار علاوه بر سعي در روشنفکر نشون دادن..حالت اقتدار و اينا رو هم جلوه دادن هم هست ..غافل از اينکه :

" نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آئين سروری داند..."

ديگه هم کشش نديم ..فقط چون سالگرد بود گفتيم يه نقد باشه بهتر شه ..همين...


اسبتونم...










٭ 
******************************************************************

"...و چنين گفت - 24 "

"پيکرم به لرزه افتاده ای ؟ اگر مي دانستي تو را به کجا مي برم بيشتر مي لرزيدی "

تورن


" تحمل دردی مضاعف آسان تر از دردی واحد است .
آيا دوست داری در اين کار خطر کني ؟ "

نيچه


حکمت شادان /نيچه





........................................................................................

Thursday, October 10, 2002

........................................................................................

Saturday, October 05, 2002

٭ 
******************************************************************
"مرد امروز -28"


بچه ها متشکريم.. 2 مرتبه (يک تحليل اُمانوسوسيال پُليتيسيته بلاگيته)

آخر اين ماه وبلاگ نويسي یک ساله مي شه ...همه رقمه ميشه یه ورندازی کرد مثلا"
وقتي يه نگاه کلي بين پرشين بلاگ و بلاگ اسپوت بندازيم من فکر ميکنم بچه های اسپوت (چه اوليها و چه بعديها ) خيلي قوی تر وبهتر کار کردن ..مثلا" نمونه ی وبلاگائي مثل گپي باخودم ..لامپ ..سيزيف..شبح...حس غريب ..قاصدک.. تو پرشين بلاگ بوجود نيومد...اما يه چيز خوشمزه ديگه هم تو همين بلاگ اسپوت به نظر من برتری پسرها به دختر هاست ..يعني از هر نظر پسرها برتری دارند...مثلا" هيچ کدوم از دخترها ،وبلاگای تخصصيي مثل حامد بنائي. زهير معصوميان .. دنيای کاريکاتور يا کتابدار نتونستند بنا کنند ..از نظر ادبي (تحليلي)و نوشتاری هم باز وبلاگائي مثل دلتنگستان..دلتنگيهای نقاش..باکره..تو دختر ها نيست..حتي از نظر مسائل احساسي وغيره هم که معمولا" بايد دخترها سر باشند..باز وبلاگايئ مثل نامه های عاشقانه يک پيامبر .. تو همشيره های گرامي (حالا برا اينکه فحشمون ندن ) وجود نداره..اما به نظر من اينا (يعني همون آبجي های محترمه )ا ومدن سه دسته شدن...يه عده کاملا" به صورت خوب ،عادی و تا حدود زيادی دخترونه مي نويسن مثل راز ما و سارا پری..دسته ی دوم (که فقط يه نفره ) تنها فرديه که به صورت يه زن کاملا" مدرن ( وحتي پسا مدرن ) لوکاليزه عمل مي کنه ...دسته ی سوم پوزيسيون تهاجمي و اقتدار گرايانه رو انتخاب کردن که تا حدودی يعني آره و از اين حرفا ..مثلا" تو نظرخواهي معروف 68 تائي کارپه ديم يه نمونه رو مي شد ديد ..يا تو وبلاگي که جريان بلند کردن يه کفش بود و...يا اون که مثلا " من سگ مي شم و ( روم به ديفال ..والا خودش نوشته بود ) تو پريود چنان ميزنم و مي کُشم و ..خلاصه سرتون رو درد نيارم ..اين يه ساله نشون داد که دخترها هنوز بايد تلاش بيشتر ی نشون بدن و الا با شعار و مي زنم و اين برنامه ها ... :- ))


ما کوچيکيم..
















........................................................................................

Friday, October 04, 2002

٭ 
******************************************************************
"و چنين گفت - 23 "

بعد از مدتها ...

"ای شاهد قدسي که کشد بند نقابت
وی مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت
خوابم بشد ازديده در اين فکر جگر سوز
کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت
درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد
انديشه ی آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پيداست از اين شيوه که مست است شرابت
تيری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند رای صوابت
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدی
پيداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سراب از اين باديه هشدار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت
تا در ره پيری به چه آئين روی اي دل
باری به غلط صرف شد ايام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه اُنسي
يارب مکناد آفت ايام خرابت
حافظ نه غلامي است که از خواجه گريزد
صلحي کن و باز آ که خرابم ز عتابت "









........................................................................................

Wednesday, October 02, 2002

٭ 
******************************************************************
در پي وقايع اخير در تهران يه اعلاميه به ما دادن.. خب واقعا" ظلمه که صدای
مظلوم رو نرسونيم :

"اعلاميه ی " انجمن کرکسهای مقيم تهران"

ساملکم به جميعا"
عزيزان ..سروران..

چن روزيه که غوغا و هوار شده و هر ننه قمری تو بوق و کرنا کرده که کرکس گرفتيم و
کرکس هوا مي کنيم و بالا جرثقيل بادشون مي زنيم و خشتک پرچم مي کنيم
و ماست کيسه مي کنيم و نُطُق مي بُريم وداد زدن که "کرکسا کوشن.. توی سولاخ موشن "و خلاصه از اين قسم گف زدنا .
ما ضمن ابراز انزجار از اونائي که حرفه ی مقدس کرکسيت رو آلوده مي کنن اعلام مي داريم ما خدمتگزارای شوما..ما فدائي های شوما..و ما کرکسای واقعي شوما ..با اين تهمتهای ناجوونمردونه پشت شوما رو خالي نمي کنيم..البت بر وبچه های باسوات انجمن گفتن يه کم عزيزان رو راهنما شيم که گير چارتا (روی هر چي کرکسه به ديفال ) عوضي نيوفتن ..برا همين عزيزاني که قصد " اُتُ زدن " دارن ( يعني مي خوان گوشه خيابون با خنده بازی و عشوه ماشين مفتي با پخش آهنگ تا در خونه سوار شن ) باس ملتفت باشن که وقتي يه ماشين رسيد تو صد متری سه تا ( عزيزان تو رو خدا خوب بشمريد سه تا باشه ) نور بالا داد و تو بيست پنج متری يه بوق بنزی و دوتا بوق ده يا زده زد ..دستتون رو بلند کنيد اون وای ميسه..بعد اگه شوما گفتين" آقا توپخونه مي خوره ؟" و اون گفت " هر جا بگي مي خوره .. " ..ديگه خيالتون تخت که از خودمونه و کرکس قلابي نيست..

کرکس همگيتونيم ..

هيئت امنای "انجمن کرکسهای مقيم تهران "

اصغر سه کله ، شهرام راسو ، رضا پشه بند ، هادی شيپيش ، کريم مافيا .








........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]